نوشتن با چشم های بسته

ساخت وبلاگ
وقتی که کسی را نمی یابیم که حرفهایمان را گوش کند، وقتی که هیچ کسی نیست که به درد دل ما توجهی داشته باشد ، آنگاه با «خود» گفتن و با «خود»حرف زدن راتجربه می کنیم
چه بسا وبلاگ نویسی نیز محصول همین فرایند حرف زدن با «خود»باشد و چه فرایند مقدسی !!!

----------
متاسفانه به روز شدن اين وبلاگ بستگي به وقت، وضعيت روحي رواني، کارهاي جديد انجام شده توسط من و هزار چيز ديگر دارد...

نوشتن با چشم های بسته...
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 16:54

سخت ترین مرحله زندگی آنجاییست که
باید به همه ثابت کنی چقدر قوی هستی!
و بعد از آنکه تشویق هایشان تمام شد،
بگویی از خنده دلت درد گرفته و بروی تمام قوی
بودنت را بالا بیاوری و ..!

نوشتن با چشم های بسته...
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 6 آذر 1401 ساعت: 18:21

وقتی که کسی را نمی یابیم که حرفهایمان را گوش کند، وقتی که هیچ کسی نیست که به درد دل ما توجهی داشته باشد ، آنگاه با «خود» گفتن و با «خود»حرف زدن راتجربه می کنیم
چه بسا وبلاگ نویسی نیز محصول همین فرایند حرف زدن با «خود»باشد و چه فرایند مقدسی !!!

----------
متاسفانه به روز شدن اين وبلاگ بستگي به وقت، وضعيت روحي رواني، کارهاي جديد انجام شده توسط من و هزار چيز ديگر دارد...

نوشتن با چشم های بسته...
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1400 ساعت: 13:11

وقتی که کسی را نمی یابیم که حرفهایمان را گوش کند، وقتی که هیچ کسی نیست که به درد دل ما توجهی داشته باشد ، آنگاه با «خود» گفتن و با «خود»حرف زدن راتجربه می کنیم
چه بسا وبلاگ نویسی نیز محصول همین فرایند حرف زدن با «خود»باشد و چه فرایند مقدسی !!!

----------
متاسفانه به روز شدن اين وبلاگ بستگي به وقت، وضعيت روحي رواني، کارهاي جديد انجام شده توسط من و هزار چيز ديگر دارد...

نوشتن با چشم های بسته...
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:34



من زخم های بی نظری به تن دارم!

تو مهربان ترین شان بودی، عمیق ترین شان.عزیزترین شان ...

بعد از تو آدم ها تنهآ خراش های کوچکی بودند بر پوستم!!!

که هیچ کدام شان به پای تو نرسیدند....

نوشتن با چشم های بسته...
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 78 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:34

نه آنقدر دوری که منتظرت باشم ...
و نه آنقدر نزدیک که به آغوشت کِشم ...
نه اَز آن منی که قلبم تسکین گیرد...

و نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنم ...

تو در میان همه چیزی ... 

نوشتن با چشم های بسته...
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:34


یه وقتا بیرون از خودت دنبال یه چیزی می‌گردی. اما نمی‌دونی چی. یه اتفاق، یا یه نفر، یا یه چیز؛ یه چیز که باید، که قراره حالتو خوب کنه. یه حس انتظار عجیب داری تو هر لحظه. اصلا شایدم ندونی با اون اتفاقه قراره حالت خوب شه یا نه، اما میدونی که منتظر یه چیزی هستی.
و بعد تمام میشه این انتظار .... 
 

نوشتن با چشم های بسته...
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1399 ساعت: 16:51

ارزش بعضی چیزا
با به زبون آوردنش از بین می ره...  
این آخرِ بدبخت بودنه که به کسی بگی، گاهی حالم رو بپرس...
همیشه دیدن یه پیام ناگهانی،
شنیدن یه سلام بی هوا
از آدمی که انتظارش رو می کشی
می تونه حال و روزت رو عوض کنه...
گاهی آدم،خودش رو گم و گور می کنه، فقط به این امید که یه نفرِ بخصوص سراغش رو بگیره...
بر خلاف تصور،خوشحال کردن آدمِ تنها، خیلی سخت نیست... 
فقط کافیه وانمود کنی به یادش هستی...
 

نوشتن با چشم های بسته...
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1399 ساعت: 16:51

مبهوت کنار میکشم. اکنون یادم می آید بعضی ها همیشه محکوم اند. حال چه فرقی میکند مقصر باشی یا مُبرّا؟! دلداده باشی یا دلدار؟! چون تقدیرت این است فراموش شوی. گناهکار که باشی محکومت میکنند به تیرگی! و بی نوشتن با چشم های بسته...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1399 ساعت: 16:51

ترک کردن را خوب یاد گرفته ام...از زمانی که یادم هست مشغول ترک‌کردن بوده اماز اسباب بازی هایم گرفته تا کتانی که دیگر به پایم نمی‌ رفت... سن و‌سالم که بیشتر شد، دنیا را که کامل تر دیدم فهمیدم فقط من نیس نوشتن با چشم های بسته...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن با چشم های بسته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sinaa بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 28 بهمن 1399 ساعت: 16:51